هانا و باربرا چگونـه «هانا-باربرا» شدند؟

حکایت زوج شدن این دو نابغة تولید کارتون، دانلود فیلم سینمایی نبرد مسکو مثل تمام زوج های موفق هالیوود دهه30 هست که رکود اقتصادی و بیکاری و هزار و یک مشکل دیگر آن‌ها را درون کمپانی‌های مختلف تولید فیلم دور همدیگر جمع مـی‌کرد، توانایی‌های یکدیگر را مـی‌شناختند و خلاصه کلی رفیق مـی‌شدند.

اوایل ویلیـام هانا درون یکی از شرکت‌های تولید انیمـیشن وابسته بـه کمپانی «برادران وارنر» کار مـی‌کرد، اما طولی نکشید کـه آن شرکت از کمپانی وارنر جدا شد و به کمپانی تولید فیلم مشـهور «مترو- گلدین-مـه‌یر» یـا همان «ام‌‌جی‌ام» ملحق شد.

اولین مجموعة کارتونی‌ای کـه هانا برایشان ساخت آن‌قدر بازتاب داشت کـه رؤسای شرکت تصمـیم گرفتند تولیدات انیمـیشن‌شان را گسترش دهند، هانا ترفیع گرفت و کمپانی کارکنان بسیـاری را استخدام کرد کـه جوزف باربرا یکی از آن‌ها بود.

او ابتدا یک شاگرد خیـاط ساده درون یکی از محله‌های نیویورک بود کـه همـیشـه به منظور مجله‌ها طرح مـی‌فرستاد و بالاخره هم درون یک استودیوی نـه چندان معتبر بـه عنوان طراح و نویسندة متن استخدام شد.

باربرا چند سال بعد بـه شرکت تولید کارتون «تری تونز» و از آن‌جا بـه همـین«ام‌جی‌ام» رفت که تا از سال1939 همکار همـیشگی و پایة ثابت ویلیـام هانا شود. دانلود فیلم سینمایی نبرد مسکو همان موقع بود کـه آن‌ها زوج موش و گربه، کارتون معروف «تام و جری» را معرفی د و فقط به منظور همـین پروژه، 17 سال همکار بودند و 7جایزة اسکار هم نصیبشان شد.

هانا و باربرا درون کمپانی «ام‌جی‌ام» علاوه بر تولید مجموعه‌های کارتونی، کارهای فرعی هم انجام مـی‌دادند، مثلا با کارگردانی بـه اسم جورج سیدنی شرکتی را تشکیل دادند و به ساختن آگهی‌های تجاری اولیة تلویزیونی مشغول شدند. دانلود فیلم سینمایی نبرد مسکو رؤسای شرکت «ام‌جی‌ام» با وجود تمام موفقیت‌ها و جوایز هانا و باربرا، درِ استودیوی انیمـیشن‌اش را درون سال1957 بستند.

هانا و باربرا از آن بـه بعد بـه طور تمام وقت مشغول تولید سری‌های کارتونی به منظور تلویزیون شدند. اولین سری کارتونی آن‌ها، نمایش «راف و ردی» بود کـه از کانال ان‌بی‌سی پخش شد و برای اولین بار از صدای کمدین‌ها و صداپیشگانی مثل داس باتلر و دان مسیک روی چهرة کاراکترهای اصلی استفاده شد، مثلا باتلر با لهجة غلیظ و کشیدة آریزونایی بـه جای شخصیت ردی کـه یک سگ بود حرف مـی‌زد و بعدها روی کاراکترهای مشـهور دیگر «هانا-باربرا» مثل سگ ساده لوح سری «یوگی و دوستان» (هاکلبری هوند) یـا شیر ترسو و صورتی رنگ همان سریـال (اسناگلپوس) هم حرف زد.

شرکت «هانا-باربرا پروداکشنز» سال1960 بود کـه توسط هانا و باربرا تشکیل شد و مدت‌ها ساختمان و تشکیلات مستقلی نداشت که تا بالاخره درون ساختمانی درون هالیوود غربیِ کالیفرنیـا مستقر شد و قرارداد پر و پیمانی هم با بخش تلویزیونی کمپانی تولید فیلم «کلمبیـا پیکچرز» بست که تا خیـالش از بابت توزیع کارهایش راحت شود.

موسیقی متال

این ته سینماست. خسرو دهقان، زمانی مـی‌گفت تام و جری هر فیلمـی کجاست؟ گربه حتما موش را بگیرد و موش حتما فرار کند. توی این، همـه چیز هست: دانلود فیلم سینمایی نبرد مسکو تعلیق، تحرک، هیجان، ریتم و حرکت. یک داستان جهانی.

از عبید زاکانی خودمان گرفته کـه منظومة موش و گربه را نوشته که تا فرد کوئیمبی کـه تهیـه‌کنندة مـهم‌ترین قسمت‌های مجموعة تام و جری بوده. گربه بـه موش مـی‌رسد یـا نـه؟ موش را مـی‌خورد یـا نـه؟ بعد طرح، درجه یک است.

آخرش است. نقطة تمرکز مـهم است. فیلمسازهای زیـادی درون تاریخ سینما آرزو داشته‌اند کـه چنین فرصتی گیرشان بیـاید. هفت هشت دقیقه‌ای کـه با تعقیب قطب‌های مثبت و منفی آن را پر کنند.

این‌طوری مـی‌شود تماشاگر را که تا همـه جا برد. مـی‌توان سرگرمش کرد. شعار کمپانی متروگلدوین‌مایر (که تام و جری هم جزو محصولات معروفش بـه حساب مـی‌آید) این است:  THAT’S   INTERTANMENT(یعنی این هست سرگرمـی). منتها این کلمة سرگرمـی، چیز کمـی نیست. خیلی چیزها همراهش مـی‌آید.

برای بـه دست آوردن‌اش خیلی چیزها را حتما داشت و اضافه کرد. فعلا کاری بـه ساخت و اجرا نداریم. بخشی از آن چه تماشای تام و جری را به منظور بشر شـهرنشین جذاب مـی‌کند، این‌هاست:

اخلاق:

«انسان، گرگِ انسان است.» این شعار قدیمـی را کـه فراموش نکرده‌اید؟ درون آرمانشـهر کـه زندگی نمـی‌کنیم. این شـهری هست که ورود و حضور هر فرد تازه بـه حرفه، خانـه، کابین مترو و اتاقک تاکسی، بـه منزلة تنگ شدن جا به منظور بقیـه است.

حداقل، دیدگاه کلی این است. یک دنیـای پر از «شوکت». سعی مـی‌کنیم با دلخوشی‌های لحظه‌ای، مـهربانی‌های بی‌پشتوانـه، شعارهای سطحی همـه چیز را رله کنیم و نمـی‌شود. کارتون‌های تام و جری نمونـه‌های نـه حتی اغراق‌ شده، کـه صادقانة چنین دنیـایی را نشانمان مـی‌دهد. نگاه مـی‌کنیم و باور مـی‌کنیم.

موش قرار هست گربه را بدرد و گربه موش را. نکتة اصلی قدرت است. بـه آن قسمت‌هایش نگاه کنید کـه موش، با خوردن محلولی یـا هر چیزی، قدرتی بیش از حد پیدا مـی‌کند. بعد سراغ چه هدفی مـی‌رود؟ با گربه همان معامله‌ای را مـی‌کند کـه تا پیش از آن، گربه با او مـی‌کرد.

فراموش نکنیم کـه اغلب دعواهای این دو تا، سر چیزهای مشترک است: جای مشترک، خوراک مشترک، زندگی مشترک. تام و جری را نگاه مـی‌کنیم و مسیر زندگی‌مان را، پوست کنده و بی‌شیله پیله مـی‌بینیم. همـین هست که هست.

دیگر از آن شعارها، اخلاق‌گرایی قلابی و مـهربانی‌های الکی خبری نیست. تام و جری را نگاه مـی‌کنیم، اما خیـالمان راحت هست که همة این چیزها به منظور یک موش و گربه اتفاق مـی‌افتد. ما فقط تماشاگریم.

نفرت:

در تام و جری حتی از این هم پیشتر مـی‌رویم. این‌جا تنازع بقا مطرح نیست. از مبارزه‌ای با هدف زنده ماندن خبری نیست.

آن‌چه اهمـیت دارد، یک‌جور تلاش به منظور پوززنی است. عشق و نفرت توأم. آن‌چه اهمـیت دارد، بازیگرانی هستند کـه مـی‌خواهند روی طرف مقابل را کم کنند.

 داستان هست دیگر، زیـاد سخت نگیرید. این هست که خیلی وقت‌ها کـه گربه، موش را گیر مـی‌آورد، طرف را نمـی‌خورد.

مثلا تصمـیم مـی‌گیرد آتشش بزند. ریزریزش کند. آزارش بدهد. قرار نیست گربه، موش را بگیرد و بخورد که تا زنده بماند. 

بازی:

تام و جری نمـی‌مـیرند. فرصت ریکاوری و به هوش آمدن دارند. دوباره از نو زنده مـی‌شوند. خشونت وحشتناک فیلم این‌جاست کـه بروز مـی‌کند.

دندان‌های تام با شلیک توپ گلف توسط جری، مـی‌شکند، با ضربة تبر جری، تام از وسط نصف مـی‌شود. سر تام، با ضربة ماهی‌تابه، تخت مـی‌شود.‌ چنان ضربه‌ای توی سر تام مـی‌خورد کـه به یک چهارپایـه تبدیل مـی‌شود. از سر که تا ته‌اش مـی‌سوزد. و از این قبیل.

اما بعد از همة این بلاها یک فید داریم و دوباره همـه چیز از نو شروع مـی‌شود. تام باز سرحال و قبراق، دنبال جری مـی‌دود. این فرصت زنده‌ ماندن، این توان به منظور ادامة زندگی، بـه ما این فرصت را مـی‌دهد کـه وارد چالش‌های اخلاقی نشویم. همـه چیز بـه بازی شبیـه مـی‌شود با همة قواعدش.

انگار هم بتوانید دق‌دلی‌تان را سر رفیقتان خالی کنید و هم بدانید درون نـهایت، مشکلی برایش پیش نمـی‌آید. درست مثل بازی‌های دوران کودکی. اصلا بازی بـه همـین درد مـی‌خورد. شما را سرحال مـی‌آورد و در عین حال عقده‌هایتان را خالی مـی‌کند. هر بازی، یک جور زندگی هست با قواعد اخلاقی و اجتماعی جدید. مدل تام و جری‌وارش این است.

عشق:

دربارة نفرت حرف زدیم و حالا بد نیست ماجرا را با مـیلی کـه این دو شخصیت کارتونی نسبت بـه همدیگر دارند، تمام کنیم. هر نفرت اصیلی، یک جور مـیل و علاقه هم درش هست. بعد بیـایید از این زاویـه نگاه کنیم کـه گربه بدون موش و تام بدون جری، هیچ معنایی ندارند.

هیچ بـه این نکته فکر کرده بودید؟ درون این کارتون‌ها اگر موش نباشد، گربه، شخصیت، هدف و وجودش را از دست مـی‌دهد. دیگر بازی‌ای درون کار نخواهد بود. بعد همـه چیز چقدر بی‌مزه مـی‌شود.

در فیلم اژدها دل، اژدها بـه شوالیـه‌ای کـه عزم کشتنش را کرده مـی‌‌‌گوید: «ای شوالیـه اگر من نباشم، تو با چهی مبارزه خواهی کرد؟» و این سؤال را این دو نفر هم مـی‌توانند از هم بپرسند.

جمع‌بندی کنیم. درون یکی از قسمت‌های مجموعه، جری، خانـه و زندگی‌ و تام‌اش را بی‌خیـال مـی‌شود و به شـهر مـی‌رود. اما آن‌جا همـه چیز بـه شکل اغراق شده‌ای وجود دارد.

ماجرا از حالت بازی خارج مـی‌شود. این‌جا دیگر واقعا همـین متروپلیسی هست که داریم درون آن زندگی مـی‌کنیم. جایی کـه همـه تلاش مـی‌کنند که تا برای زنده ماندن، حقوق بقیـه را زیر پا بگذارند، که تا جای بیشتری بگیرند.

جری این حال و هوا را کـه مـی‌بیند، دستپاچه مـی‌شود، بـه نفس نفس مـی‌افتد. از شـهر درمـی‌رود و دوباره برمـی‌گردد پیش تام و از ته دل او را مـی‌بوسد. حالا مـی‌تواند دوباره بازی را از نو شروع کند و وارد کارتون شود.

شـهر این قسمت از مجموعه، زیـادی واقعی است. جری از پردة شیشـه‌ای رد شده و وارد دنیـای ما شده و فهمـیده کـه دنیـای او و جری، خــیــلی نــشــاط‌آورتـــر و دوست‌داشتنی‌تر از دنیـایی هست که ما داریم درون آن زندگی مـی‌کنیم.

همة چیزهایی کـه تا این‌جا گفتیم، شرط اول کار است. این روابط شاید بـه اشکال دیگر و در کارتون‌ها و قصه‌های دیگر هم وجود داشته باشد (آن ریـاکاری کـه بعضی‌ها قاتی‌اش مـی‌کنند بـه کنار)، ولی آن‌چه تام و جری را از بقیة نمونـه‌های مشابه متمایز مـی‌کند، حتی از دنباله‌هایی کـه بعدا به منظور سری اصلی ساخته شد، گذشته از خلوصش، ساخت و اجرای عالی است: مثلا خلاقیتی کـه در طرح و نقشة تک‌تک بلاهایی کـه این دو که تا سر هم مـی‌آورند وجود دارد، و تکنیک بالای انیمـیشن‌اش و استفاده بـه جای سازندگان آثار از وسایلی کـه در حوزة خاص داستان‌های هر قسمت وجود دارد (مثلا کنار دریـا، سالن بولینگ، زمـین گلف و... ).

این نکتة آخری بـه بهترین شکل درون اپیزود معروف و اسکار گرفتة Conserto Cat شکل مـی‌گیرد. وقتی تمام داستان درون مـیان سیم‌های یک دستگاه پیـانو مـی‌گذرد و در عین حال بـه درستی، قطعة معروف فرانتز لیست، توسط موش و گربه اجرا مـی‌شود. مـی‌بینید؟ دیگر حتی بازی هم نیست. همـه چیز، شبیـه یک قطعة موسیقی است.

موش‌ها و آدم‌ها

تم اصلی مجموعۀ تام و جری، یعنی درگیری بین دو شخصیت رقیب، هیچ‌چیز تازه‌ای نبود. ماجرای موش و گربه هم کـه یک داستان قدیمـی هست (عبید زاکانی خودمان شش قرن پیش داستانی با همـین ایده نوشته).

در تاریخ سینما، مـی‌توان سراغ یک انیمـیشن صامت و سادۀ موش و گربه درون سال 1916 را هم گرفت. اولین گربۀ معروف کارتونی، فلی(در ایران کارتون‌هایش با نام «گربة ملوس» پخش مـی‌شد)، و اولین موش معروف دنیـای انیمـیشن، مـیکی‌ماوس هم از سال‌ها پیش (به ترتیب از 1919 و 1928) بـه شـهرت رسیده بودند. با این حال، تام و جری، دوست‌داشتنی‌تر از همۀ آن موش و گربه‌های قبلی شدند و ماندگارتر.

از کجا شروع شد؟

اولین قسمت تام و جری درون 1940 ساخته شد. عنوانش بود «پیشی اخراج مـی‌شود.» اسم گربه، جاسپر بود و موش هنوز اسم نداشت. (اسم‌های تام و جری از قسمت دوم بـه موش و گربه داده شد.)

شکل کاراکترها هنوز تثبیت نشده بود و مثلا جاسپر بـه گربۀ واقعی شباهت بیشتری داشت؛ سرِ گرد و بدن پشمالو و فاصلۀ زیـاد بین دو گوش. جوزف باربرا و  ویلیلام هانا طرح را سال 1938 بـه کمپانی داده بودند، ولی مسؤولان متروگلدین‌مایر چیز جالبی درون آن ندیده بودند و طرح، دو سال معطل مانده بود.اما وقتی همـین قسمت نامزد اسکار شد، وضع تغییر کرد.

 اسم تام و جری را جوزف باربرا پیشنـهاد کرد.

 او قبلا فیلم‌نامـه‌ای با محور یک زوج کمدی (یک لاغر بلندقد مومشکی و یک چاق موطلایی) بـه این اسم‌ها نوشته بود کـه چندان موفق نبود.

او دوست داشت این اسم‌ها را روی یک کار جدید و موفق بگذارد.

تام و جری سازان

در فاصلة سال‌های 1940 که تا 1958، مثلث طلاییِ هانا، باربرا و کوییمبی، 108 کارتون تام و جری به منظور کمپانی متروگلدین‌مایر ساختند. جوزف باربرا نویسنده بود، ویلیلام هانا، کارگردان و کوییمبی، تهیـه‌کننده.

 فرد سی. کوییمبی (1965-1886)، تهیـه‌کنندۀ پرقدرت تام و جری، به منظور همـین کارتون‌ها هفت بار اسکار بهترین انیمـیشن کوتاه را برد و نـه بار هم نامزد دریـافت این جایزه شد.

اهمـیت قضیـه وقتی بهتر معلوم مـی‌شود کـه بدانیم درون آن سال‌ها، والت دیزنی و سایر کمپانی‌ها رقابت تنگاتنگی بر سر این جایزه داشتند.

دربارۀ کوییمبی گفته‌اند او درون مقام یک تهیـه‌کننده، مدیری فوق‌العاده بود.

ولی درون مقام یک تهیـه‌کنندة کارتون، فاقد حس طنز لازم بود.

دنباله‌ها

  متروگلدین مایر، بعد از جدایی هانا و باربرا، چند بار سفارش ساخت سری‌های جدید تام و جری را داد. معروف‌ترین دنباله‌ساز تام و جری، چاک جونز خالق باگز بانی هست که درون فاصلۀ 1963 که تا 1967، بیست قسمت دیگر از تام و جری را کارگردانی کرد.

از آن‌جا کـه سیـاست متروگلدین‌مایر درون این سری‌های جدید، فروش کارتون بدون هزینۀ زیـاد بود، این سری‌ها هیچ‌کدام بـه خوبی آن دورۀ اول از آب درنیـامدند. خود چاک جونز دربارۀ این سری‌های جدید مـی‌گوید: «این کارها چیزی جز تکرار کم‌رنگ گذشته‌ها نیستند.» ولی باز همـین قسمت‌ها هم خوب فروختند.

  سال 1945 جری حضوری چند دقیقه‌ای درون فیلم «لنگرها را بکشید» داشت. کمپانی وارنر هم درون سال‌های 1992 و 2001 دو فیلم سینمایی بلند از تام و جری ساخت. این فیلم‌ها آن تم درگیری موش و گربه را نداشتند و برای همـین،  هیچ‌کدامشان نتوانستند چیزی بـه کارنامۀ تام و جری اضافه کنند.

   از سال 1975، کمپانی هانا-بابرا چندین سری جدید از تام و جری با حضور شخصیت‌های کارتونی خود این کمپانی (یعنی گوریل انگوری و یوگی و دیگران) تولید کرده. مجموع این سری‌ها 48 قسمت است. معمولا منتقدان از این 48 قسمت با عنوان «تام و جری کودک» یـاد مـی‌کنند و آن‌ها را درون بحث از تام و جری بـه حساب نمـی‌آورند.


   از روی تام و جری بازی‌های ویدیویی و کامپیوتری مختلفی ساخته شده هست که البته محبوبیت کارتون‌ها را ندارد.

الان کجا هستند؟

  از سال 1986 کـه تد ترنر متروگلدین مایر را خرید، تام و جری هم جز محصولات کمپانی تایم-وارنر شده. حالا کارتون‌های قدیمـی تام و جری را مـی‌شود درون شبکه‌های کارتونی وابسته بـه این کمپانی مثل شبکه‌های TNT و بوم‌رنگ تماشا کرد.

  طرفداران تام و جری سایت‌های اینترنتی فراوانی دارند. پیشنـهاد ما سایت
www.tomandjerryonline.com  هست که مـی‌توانید درون آن اطلاعات کاملی راجع بـه تام و جری پیدا کنید و کلی عو فیلم و آهنگ هم دانلود کنید.

ماجراها

  هانا و باربرا خودشان استوری‌برد قصه را مـی‌کشیدند و بعد بـه دست طراحان مـی‌دادند. اصرار داشتند کـه دقیقا همان چیزی کـه مـی‌خواهند از آب دربیـاید و طراحان خودشان چیزی بـه کار اضافه نکنند.

معروف بود کـه ویلیـام هانا روی حالت چشم‌ها خیلی حساس بود و بیشتر حالت‌های چشم‌های تام و جری را بارها و بارها مـی‌کشیدند که تا رضایت او جلب شود.

  بعضی روان‌شناس‌ها بـه خشونت موجود درون کارتون ایراد مـی‌گرفتند و آن را مناسب کودکان نمـی‌دانستند.

یکی از منتقدان گفته بود: «اگر کارتون‌های والت دیزنی را رؤیـا دیدن بنامـیم، آثار تام و جری کابوس هستند.» معمولا از قسمت اسکاری «دردسر موش» (1944) بـه عنوان خشن‌ترین و بی‌رحمانـه‌ترین اثر تام و جری یـاد مـی‌کنند.

در این قسمت، انواع خشونت‌ها از برخوردهای ساده که تا اسلحة سرد و گرم دیده مـی‌شود و شاهد آسیب بـه تمام قسمت‌های بدن دو کاراکتر هستیم.

  تــم بــســیـاری از داستان‌های تام و جری از رمان‌ها و فیلم‌های مشـهور گرفته مـی‌شد.

مثل قسمت اسکاری «دو تفنگدار» (سه تفنگدار)، «موشی به منظور شام مـی‌آید» (حدس بزن چهی به منظور شام مـی‌آید؟)، «دکتر جکیل و آقای موش» (دکتر جکیل و آقای هاید)، «جری و جامبو» (دامبو، فیل پرنده)، ... قسمت «یـانکی دودل ماوس» کـه اولین اسکار را درون 1943 گرفت و از روی شخصیت معروف یـانکی دودل دندی (یک قهرمان ملی آمریکا) ساخته شد، قسمت اسکاری «یوهان موشـه» کـه با شوخی با زندگی یوهان اشتراوس، آهنگساز اتریشی و خالق «دانوب آبی» ساخته شد، و شخصیت جوجه اردک کـه از داستان جوجه اردک زشت آمده بود.

  بارها از مضامـین تام و جری تعبیر سیـاسی شد، اما سازندگان بـه شدت آن را رد مـی‌د. درون انگلستان دهه 1970، تام و جری بـه دلیل تم پیروزی موجود کوچک بر دشمن بزرگش و احتمال انطباق با شرایط داخلی این کشور (ماجراهای ارتش آزادی‌بخش ایرلند شمالی) ممنوع بود. جامعه‌شناسان، تام و جری را نمونۀ کاملی از آنارشیسم توصیف مـی‌کنند.

  متوسط زمان قسمت‌های قدیمـی‌تر تام و جری، 7دقیقه و نیم بود. اما از 1952، کمپانی تصمـیم گرفت به منظور کاهش هزینـه‌ها، زمان کارتون‌ها 6 دقیقه باشد. هانا و باربرا، بـه این کاهش ییم دقیقه‌ای اعتراض داشتند و معتقد بودند این‌طوری حتما ماجراها و طرح‌ها را کمتر کنند. آخرش سر همـین شد کـه این دوتا از متروگلدین‌مایر زدند بیرون و کمپانی انیمـیشن خودشان، هانا-باربرا را تأسیس د.

 ناکجا آباد آق یوگی!

هانا- باربرا درون سال 1973، کلکسیونی از کاراکترهایی را کـه تا آن‌موقع درون مجموعه‌های تولیدی خودش خلق کرده بود، درون یک کشتی پرندة فانتزی بـه سرپرستی یوگی خرسه
 (Yogi Bear)، دور هم جمع کرد و مجموعة تلویزیونی «یوگی و دوستان» را سر و شکل داد.

در این مجموعه، رفقا درون جست‌وجوی سرزمـینی بودند کـه از هرگونـه آلودگی و جنایت پاک باشد. به منظور همـین درون هر اپیزود با یکی از بدمن‌های منفور مثل آقای وندال، آقای آلوده (Mr. Pollution) ، برادران حسد ( the Envy Brothers ) و... مقابله مـی‌د.

کشتیِ دار و دستة یوگی و هدف آن‌ها به منظور یـافتن سرزمـین موعود، اشاره‌ای مستقیم بـه داستان حضرت نوح (ع) دارد. جالب هست که بسیـاری از بیننده‌های همـیشگی و متعصب مجموعه‌های تلویزیونی دهه 1960 و 1970، این یکی را بـه خاطر مدت زمان نسبتا طولانی هر اپیزودش (حدود سی دقیقه با آگهی تجارتی) و این کـه بیش از حد درون هر قسمت سعی داشت پیـام اخلاقی بدهد، نپسندیدند!

قبل از انقلاب، مجموعه‌های جداگانة کاراکترهای یوگی و دوستان همگی دوبله شده و از تلویزیون پخش مـی‌شد. اما بچه‌های بعد از انقلاب، این شخصیت‌های معروف هانا - باربرا را یکجا و فقط درون همـین کشتی چوبی پرنده دیده‌اند و مـی‌شناسند.

به همـین دلیل، خیلی از کاراکترها و خصوصیـات آن‌ها فراموش شده؛ کاراکترهایی کـه زمانی بر و بچه‌های تخس دهه 1960 و 1970 با آن دنیـایی داشتند و خصوصیـات و تکیـه‌کلام‌های این شخصیت‌ها، جزئی از فرهنگ پاپ شده بود.

یوگی و بوبو

( Yogi Bear and Boo Boo Bear )
وقار و خوش‌لباسی یوگی خرسه، ناخودآگاه شمایل هنرپیشـه‌های کلاسیک هالیوود را تداعی مـی‌کند (انتخاب صدای ناصر طهماسب به منظور این کاراکتر خاص، به منظور خودش نکته‌ای است). کلاه و یقه و کراوات یوگی درون مقابل تیپ شـه و زوج همـیشگی‌اش بوبو خرسه، توی چشم مـی‌خورد. این کاراکترها اولین‌بار درون مجموعة هاکلبری هوند  (the Huckleberry Hound Show)، درون سال 1958 درون تلویزیون ظاهر شدند و نقش فرعی داشتند، اما کمپانی هانا - باربرا درون 1961 یک مجموعة  مجزا برایشان ساخت و نامش را The Yogi Bear Show  گذاشت.

اسم یوگی (Yogi Bear) از نام ستارة بیسبال آن موقع یوگی برا (Yogi Berra) گرفته شده است. برخلاف یوگی کـه همـیشـه دوست داشت باهوش‌تر از آن‌چه هست بـه نظر برسد، همراهش بوبو، بی‌خیـال بود. این زوج بعد از پخش Yogi’s Gang ، درون مجموعه ‌های زیـادی مثل Yogi’s Space Race
 در 1978 و Yogi’s TreasureHunt  درون 1985 ظاهر شدند.

اوگی داگی و داگی د د ی

( Augie Doggie and Doggie Daddy )
زوج سگ پدر و پسر مجموعه  کـه خیلی خاطر یکدیگر را مـی‌خواهند، اولین بار توسط هانا - باربرا درون مجموعة The Quick Draw McGraw Show ظاهر شدند.

داگی ددی بـه سبک اجرا کنندة نمایش‌های مشـهور تلویزیونی و به‌خصوص جیمـی دورنات حرف مـی‌زند و دلش مـی‌خواهد «پسر عزیزش» اوگی داگی کـه تقریبا غیرقابل کنترل هست به بهترین شیوة ممکن بزرگ شود.

ابتدا جای اوگی داگی، داس باتلر حرف مـی‌زد و دائم تکرار مـی‌کرد: «پدر عزیزم» اما بعدها پاتریس زیمرمن جایش را گرفت. داگ یـانگ نقش داگی ددی را مـی‌گفت.

هاکلبری هوند
 ( Huckleberry Hound )


سگ ساده و متینی بـه رنگ آبی کـه یک پاپیون قرمز ساده بسته و کلاه دارد. هاک، دومـین ستارة هانا - باربرا بعد از نمایش Ruff and Reddy Show درون اواخر دهه1950 بود. هــاکلبری هــوند، هـمراه یـوگی و بوبو و قسمت‌های مربوط بـه پیکسی و دیکسی، مجموعه The Huckleberry Hound Show  را تشکیل مـی‌دادند. این قضیـه که تا سال 1961 کـه نمایش یوگی و بوبو جدا شد و نمایش هاکی ولف و دینگ اِ لینگ
 ( Hockey Wolf and Ding a Ling ) جایش را گرفت، ادامـه داشت.

داس باتلر کـه بسیـاری از کاراکترهای هانا - باربرا را با صدای جادویی و با تیپ‌های متفاوت گفته است، هاک را با لهجة کشدار جنوبی مـی‌گفت که تا شخصیت ساده و روستایی‌مآب هاک بیشتر مشخص شود. (انتخاب اسم هاکلبری به منظور این کاراکتر، ادای دین هانا و باربرا بـه شخصیت داستانی هاکلبری فین است.) هاک مرتب تکیـه کلام «اُ ما دارلینگ، کلمنتین» را مـی‌گفت. کاراکتر هاک بعد از نمایش یوگی و دوستان درون مجموعة Yogi’s Space Race  هم تکرار شد.

والیتور
( Wally Gator )

این تمساح با کلاه صورتی و یقة سفید، یکی دیگر از کاراکترهای مشـهور هانا - باربرا است. والی گی‌تور کـه اسمش براساس واژة Alligator انتخاب شده، مادامـی کـه در باغ وحش آقای تویدل (با صدای دان مسیک) مشغول هست هیچ غمـی ندارد.

اما آقای تویدل همـیشـه مواظب بود کـه والی گی‌تور از روی کنجکاوی از آن جا بیرون نرود .

Wally Gator یکی از بخش‌های سه گانة Touch Turtle & Dum Dum, Hardy Har Har, Lippy the Lion  بود کـه در سال 1962 نمایش داده مـی‌شد.

کوئیک درامک گرا و بابالویی
(Quick Draw McGraw and Baba Looey )


کوئیک درا، اسب شش‌لول‌بندی هست که ظاهرش مثل وسترن های کلاسیک سینما هست و با گویش و لهجة داس باتلر، بـه سرعت شمایل جان وین درون ذهنمان نقش مـی‌بندد (چیزی کـه در دوبلة هوشمندانـه و خوب صادق ماهرو هم رعایت شده).

الاغ مکزیکی‌الاصلی هم بـه نام بابالویی کـه باز هم داس باتلر با صدای افسانـه‌ایش این‌دفعه آن را با لهجة مکزیکی گفته است، همراه همـیشگی کوئیک درا است. این زوج، اولین بار درون سال 1959 و در سومـین کارتون معروف هانا - باربرا،Show The Quick Draw McGraw، ظاهر شدند.

نام بابالویی براساس ترانـه‌ای بـه اسم «Babalu» کـه در سریـال تلویزیونی I Love Lucy توسط دنسی آرناز درون دهه 1940 خوانده مـی‌شد، انتخاب شده است. کوئیک درا درون بعضی قسمت‌ها مثل زورو لباس مـی‌پوشید و به تقلید از او به منظور حمله بـه دشمنان از طنابی آویزان مـی‌شد و فریـاد مـی‌زد «El Kabon»: کـه دوبله شد: «کابونگت مـی‌کنم!» با این کـه بابالویی درون خیلی از کارها باهوش‌تر از کوئیک درا بود، اما بـه کوئیک درا ایمان قلبی داشت و مـی‌خواست مثل او رفتار کند، رابطه‌ای کـه یـادآور دُن کیشوت و سانچو پانزا است.

اسنگلپوس( Snagglepuss )
این کاراکتر، مخلوق هانا – باربرا، شیر صورتی رنگی هست که اولین بار درون سال 1959 درون نمایش تلویزیونی کوئیک درامک گرا ظاهر شد و بعدها درون نمایش یوگی خرسه، قسمت مجزایی شد.

اسنگ شیر کوهی هست و درون غار زندگی مـی‌کند. داس باتلر بـه جای اسنگلپوس با گویشی شبیـه بـه شیر ترسوی داستان جادوگر شـهر اُز (که برت لار با صدای آرام و کشدار جای آن حرف زده است) حرف مـی‌زد.

در بعضی قسمت‌ها، شکارچی ریزنقشی بـه نام مـیجر ماینر (Major Minor)، اسنگ را تـعقــیب مــی‌کـرد کــه یـادآورشکارچی باگزبانی بود.

پیتر  پوتاموس
( Peter Potamus )
اولین نمایش تلویزیونی این اسب آبی بزرگ بنفش رنگ، با لباس مخصوص جهانگردهای انگلیسی، ســال 1964 بــود درون کــنار دو اپیــزود دیــگر

 Yippee Yappee & Yahooey, Breezly & Sneezly.  پیتر و همراهش سوسو(  SoSo کـه یک مـیمون است)، عشق گشتن دور دنیـا با بالن بودند. پیتر به منظور مخالفت با هری، از تکنیک قوی «هیپو هاریکین» استفاده مـی‌کند کـه همان باز بیش از حد دهانش است.

ماگیلا گوریلا( Magilla Gorilla )

در اولین نمایش تلویزیونی‌اش بین سال‌های 1964 که تا 1967، ماگیلا کاراکتر اصلی بود و شخصیت‌های دیگری مثل ریکوربیت ( Ricochet Rabbit ) درون همـین نمایش خلق شدند.

ماگیلا، گوریلی هست که درون فروشگاه حیوان های اهلی آقای پیبلز، به منظور فروش گذاشته شده، اما هر او را مـی‌خرد سریع مرجوعش مـی‌کند. اُجی(!oh Gee)  ی بود کـه آرزوی خ ماگیلا را داشت ولی پول کافی به منظور خ نداشت. همـیشـه درون پایـان هر قسمت نوشته مـی‌شد.


«Will Try Again Next Week!»  اگر یـادتان مانده باشد، ماگیلا توی کشتی پرندة یوگی، مســؤول راه انـــدازی موتورخانـه بود.

اسکیدلی  دیدلی
( Squiddly Diddly )

اختاپوسی با کلة گرد و کلاه ملوانی کـه در پارکی بـه اسم Bubble Land کـه در زیر آب واقع هست و شبیـه دنیـای زیر دریـا هست زندگی مـی‌کند.

اولین بار درون The Atom Ant / Secret Squirrel Show  ظاهر شد. اسکید دوست داشت از سرزمـین بابل لند فرار کند و ستارة موسیقی شود، اما همـیشـه با مخالفت رئیس بابل لند مواجه مـی‌شد.

من نمـی‌دونم!

جوانی بود بـه اسم گری گالیور کـه از روی نقشة بـه ‌جا مانده از پدرش و برای پیدا او راه افتاده بود و سر از یک جزیرة ناشناخته درآورده بود کـه آدم‌هایش بـه اندازة انگشتان دست بودند.

و آن‌وقت با آن آدم‌ها، (لی‌لی‌پوتی‌ها) رفیق شده بود و  آن‌ها هم بـه او درون جست‌وجویش کمک مـی‌د.

رفقای لی‌لی‌پوتی گالیور، پنج‌ که تا بودند: یکی پادشاهشان بود کـه اسمش پمپ بود و شکم گنده‌ای داشت و همـیشـه خودش را جای بابای گالیور حساب مـی‌کرد؛ یکی فلرتیشیـا کـه شاه و موطلایی بود؛ یکی دیگر کـه از بقیـه عاقل‌تر و قدبلندتر بود؛ یکی بانکو، تنـها لی‌لی‌پوتی‌ای کـه کلاه نداشت؛ و بالاخره گلوم با آن تکیـه‌کلام مشـهور «من مـی‌دونم» کـه همـیشـه آیة یأس بود.

Glum کـه در اصل بـه معنای افسرده است، اسم یکی از شخصیت‌های «ارباب حلقه‌ها» هم هست. یک آدم هم بود بـه اسم کاپیتان لیچ کـه فکر مـی‌کرد آن نقشـه، نقشة گنج هست و مدام دنبال گالیور بود. همـین هفت‌ که تا کاراکتر، بـه اضافة سگ گالیور کـه تگ نام داشت، همة ماجراها را پیش مـی‌بردند و ما را مـیخکوب خودشان مـی‌د.

این کارتونی بود کـه ویلیـام هانا و جوزف باربرا درون سال 1968 با الهام از رمانی بـه همـین اسم ساختند. البته کارتون، ربط خیلی زیـادی بـه داستان اصلی نداشت. فقط اسم، یکی بود و ایدة سرزمـین لی‌لی‌پوت و آدم‌های کوچکش. وگرنـه هیچ‌ کدام از آن شخصیت‌ها و ماجراها درون اصل رمان نیست.

اصل «سفرهای گالیور» را جاناتان سویفت انگلیسی درون 1762 نوشته و یکی از شاهکارهای ادبیـات فانتزی (این هنر اختصاصی بریتانیـایی‌ها) بـه حساب مـی‌آید. البته رمان سویفت، درون دل داستان فانتزی‌اش، کلی هم تکه بـه سیـاستمداران احمق روزگار خودش مـی‌اندازد و معمولا داستان را درون ردة ادبیـات استعاری هم دسته‌بندی مـی‌کنند.

ماجرا از این قرار هست که یک پزشک بـه اسم لیوئل گالیور کـه از روی علاقه ناخدای کشتی شده، به منظور جهانگردی و دیدار سرزمـین‌های تازه، مـی‌زند بـه دریـا و بعد از گرفتار شدن درون یک طوفان، سر از سرزمـین آدم کوچولوها درمـی‌آورد؛ سرزمـین لی‌لی‌پوتی‌ها و بلفوسکاندها کـه با هم جنگ و اختلاف دارند.

بعد از آن‌جا، بـه سرزمـین غول‌ها، بروبدینگ مـی‌رود کـه حسابی بداخلاق هستند. بعد بـه شـهر هندسه و موسیقی لاپوتا مـی‌رسد (این ایده را استاد مـیازاکی کارتون کرده) کـه زیـادی از خودراضی هستند. و در سفر چهارم هم بـه سرزمـین اسب‌های سخنگو مـی‌رسد کـه آن‌ها را بهتر از همة آدم‌ها مـی‌بیند و در همان‌جا ـ بهترین سرزمـینی کـه تا آن روز دیده ـ ماندگار مـی‌شود.

یک چیز دیگر هم هست. وقتی داشتم توی اینترنت دنبال جمع اطلاعات به منظور یـادداشت کارتون «ماجراهای گالیور» مـی‌گشتم، تازه متوجه شدم کـه کل کارتون، 17 قسمت 25 دقیقه‌ای بوده. و این، بیشتر از هر چیزی مایة تعجب بود.

ماندگاری کارتون درون ذهن من و همسالانم، خیلی بیشتر از این حرف‌ها بود. لغت «لی‌لی‌پوت» و صفت «لی‌لی‌پوتی‌»، تکیـه‌کلام «من مـی‌دونم» کـه حتما حتما با صدای بم گفته مـی‌شد، تقلید لهجة کاپیتان لیچ کـه اگر خوب از آب درمـی‌آمد، آدم بدجنس بود، اسم «فلرتیشیـا» کـه به صورت صفت استفاده مـی‌شد،... و یـادِ آن صدای اغواگر امواج دریـا درون ابتدای تیتراژ. عجیب است. یعنی همة این‌ها فقط با 17قسمت توی ذهن و زبان ما رفته‌اند؟!

گاوچران تنـها رو بـه غروب

برای من و امثال من کـه همة بچگی‌شان با نسخه‌های قدیمـی و زهوار دررفته و چند بار صحافی شدة «تن‌تن» سپری شده، «لوک خوش‌شانس» یـا همان لاکی لوک خودمان، یک‌جور جزیرة گنج دست‌نیـافتنی بود کـه مثل فیلم‌های هندی، یک دفعه دیدیم صاحبش شده‌ایم.

در آن سال‌هایی کـه باید دعا مـی‌کردی آدم بزرگ‌ها چند که تا از کمـیک‌بوک‌های قدیمـی را توی انباری و کارتن کتاب‌های قدیمـی داشته باشند که تا بتوانی ازشانِ کش بروی، قبول کنید تصور تماشای کارتون «لوک خوش‌شانس»، آن هم درون بهترین زمان هفته به منظور ما (صبح‌های جمعه ) از تلویزیون خیلی خوش‌خیـالی مـی‌خواست؛ آن هم کارتونی کـه قهرمانش یک کابوی اصیل بود.

«لوک خوش‌شانس» بعد از «تن‌تن» و «آستریکس»، معروف‌ترین و موفق‌ترین کاراکتر غیرانگلیسی دنیـای کمـیک‌بوک‌هاست. این غیرانگلیسی بودن نـه بـه ملیت شخصیت داستان، کـه به‌ ملیت طراح و نویسندة آن برمـی‌گردد.

موریس بلژیکی (2001 - 1923) درون اوایل دهه 40 مـیلادی درون یکی از معروف‌ترین مجلات کمـیک فرانسوی بـه اسم Spirou طراحی مـی‌کرد و پس از این کـه گذارش بـه غرب وحشی مـی‌افتد و شش سال درون آن‌جا ماندگار مـی‌شود، تصمـیم مـی‌گیرد شخصیتچرانی را خلق کند و با فیلم‌های وسترن آن دوران شوخی کند. از همـین‌جاست کـه لوک خوش‌شانس زاده مـی‌شود.

لوک خوش‌شانس، کابوی تنـهایی ا‌ست کـه به ‌جز اسب روشنفکرش «جالی جامپر» و یک سگ دست و پا چلفتی بـه اسم «ران‌تان‌پلان» (که ما ایرانی‌ها بـه اسم «بوش‌وگ» مـی‌شناسیم‌اش)، هیچ همدم دیگری ندارد.

کار و بارش هم این‌ هست که درون دهکده‌های پرت و دورافتادة آمریکا دنبال مجرمان سابقه‌دار و فراری بگردد و آن‌ها را بـه چنگال قانون بسپارد. اما نکتة جالب داستان، این‌جاست کـه تقریبا اکثر شخصیت‌های فرعی کـه حضور ثابتی درون کتاب‌های لوک دارند از روی شخصیت‌های واقعی الهام گرفته شده‌اند؛ مانند بیلی بچه (Billy the Kid)، کالامـیتی جین (Calamity Jane)  و گروه جس جیمز (Jesse James) کـه در زمان خودشان جزو معروف‌ترین خلافکارهای ایـالات متحده بودند.

حتی قاضی روی بین (Roy Bean) هم کـه در بعضی داستان‌ها سروکله‌ا‌ش پیدا مـی‌شود، درون زمان حیـاتش یکی از خوش‌نام‌ترین قاضی‌های آمریکا بود و هنوز هم از او بـه ‌عنوان یکی از اسطوره‌های قانون‌مداری یـاد مـی‌شود.

اما معروف‌ترین شخصیت‌های فرعی داستان کـه بیشترین حضور را هم درون مجموعه دارند، برادران دالتون‌اند کـه دشمنی‌شان با لوک، اکثر اتفاق‌های کتاب را رقم مـی‌زند. اتفاقا درون تاریخ آمریکا هم، گروه خلافکاری به‌ نام دالتون‌ها مـی‌شود پیدا کرد کـه تخصص‌شان درون سرقت از بانک‌ها بود، اما این دالتون‌های واقعی، آن دالتون‌هایی نیستند کـه در کتاب‌های لوک خوش‌شانس حضور دارند.

دالتون‌های اوریجینال، یک بار درون یکی از کتاب‌های اولیة لوک حاضر شدند و در انتهای کتاب هم دخلشان درآمد و کشته شدند.

ولی این دالتون‌هایی کـه ما مـی‌شناسیم،پسرعموهای آن دالتون‌های اصلی هستند کـه در کتاب بعدی،سر و کله‌شان پیدا شد و تصمـیم گرفتند راه اقوامشان را ادامـه بدهند.

تا حالا 71 کتاب از مجموعه داستان‌های لوک خوش‌شانس منتشر شده کـه آخرینش همـین دو سال پیش رش‌خوان کتابفروشی‌ها رفت. درون ده کتاب اول، خود موریس علاوه بر طراحی صحنـه‌های داستان، نویسندگی آن‌ها را هم برعهده داشت، اما بعد از آن درون سال1957 تصمـیم گرفت  ‌سراغ رنـه گوسینی برود و از او بخواهد که تا داستان‌ها را بنویسد.

از این‌جا بـه بعد، موریس تنـها داستان‌های گوسینی را تصویر مـی‌کرد و اتفاقا این همکاری کـه تا زمان مرگ گوسینی ادامـه داشت، باعث شد شـهرت و موفقیت مجموعه چند برابر شود.

پس از گوسینی، موریس دست از کار نکشید و 21 کتاب دیگر با کمک نویسنده‌های مختلف منتشر کرد که تا این کـه اجل بـه ‌سراغ او هم آمد و در سال 2001 دار دنیـا را وداع گفت.

آخرین کتابی کـه گوسینی تصویر کرد، یک سال بعد از مرگش منتشر شد و دو سال بعد، هفتاد و یکمـین کتاب لوک خوش‌شانس درون حالی منتشر شد کـه به‌ جای نام طراح، نام دیگری غیر از موریس چاپ شده بود.

در 1983 کمپانی «هانا ـ باربرا» با همکاری موریس، اولین مجموعه انیمـیشن لوک خوش‌شانس را تهیـه کرد کـه 26 قسمت بود.

پس از آن درون سال 91 بیست و شش قسمت دیگر هم توسط همـین کمپانی بـه بازار ارائه شد کـه مانند سری اول، تجربة موفقیت‌آمـیزی به منظور هانا ـ‌ باربرا بود. آخرین سری انیمـیشن‌های تولید شدة لوک خوش‌شانس هم بـه سال 2001 برمـی‌گردد کـه یک مجموعة 52 قسمتی از ماجراهای او بـه تصویر درآمد.

مجموعه‌ای کـه هم بـه لحاظ کیفی درون سطح پایین‌تری نسبت بـه مجموعه‌های پیشین بود و هم چندان بـه داستان‌های اصلی وفادار نبود و شخصیت‌های تازه‌ای درون خود داشت. علاوه بر این درون سینما و تلویزیون هم چند باری سعی شد که تا به لوک، جان داده شود، اما همة این تجربه‌های انگشت‌شمار بـه شکست انجامـید.

در انتهای هر قسمت از داستان‌های لوک خوش‌شانس، نمای ثابتی وجود دارد کـه در نسخة دوبله شده چیزی از آن نمانده: لوک سوار بر جالی و در حالی کـه بوش‌وگ هم آن‌ها را دنبال مـی‌کند رو بـه غروب، آرام و خسته حرکت مـی‌کند و به‌تدریج صدای موسیقی اوج مـی‌گیرد و خواننده‌ای با صدایی خسته شروع مـی‌کند بـه خواندن: «منچران تنـهایی هستم کـه از خانـه‌ا‌م دور افتاده‌ام...»

I’m a poor lonesome cowboy, and a long way from home…

انگوری انگوری!

یک تام و جری تازه. قرار بود گوریل انگوری، یک تام و جری جدید باشد. تام و جری‌ای کـه این‌بار بر خلاف سنت دیرینـه‌شان با هم دوست بودند و جانشان را به منظور هم مـی‌دادند.

تام شده بود یک گوریل 13 متریِ (40 فوتیِ) خجالتی کـه عاشق انگورو موز بود، جری هم یک ماشین خریده بود و اسمش شده بود بیگلی بیگلی (Beegle Beegle). این وسط یک تغییر هویت کوچولو هم اتفاق افتاده بود، جری از موش بودن استعفا داده بود و شده بود سگ.

یک سگ سفیدِ دوست‌داشتنی کـه اصغر افضلی به‌جایش حرف مـی‌زد، همانی کـه یک عمر بـه جای وودی آلن حرف زد و ما را عاشق صدای خودش کرد.

بیگلی بیگلی از ماشین پیـاده مـی‌شد و انگوری از روی سقف مـی‌آمد پایین، سقفی کـه هیچ‌وقت بـه خاطر وزن مثلا زیـاد این گوریل 13 متری، حتی یک سانت هم کج و کوله نشد.

همان موقع بود کـه با یک آدم غریبه روبه‌رو مـی‌شدند و خودشان را بیگلی بیگلی و انگوری معرفی مـی‌د و طرف با تعجب مـی‌گفت: «اما؟ تو کـه یک نفری!» و آن وقت بود کـه طرف، تازه متوجه انگوری نازنین مـی‌شد: «واای‌ی، این‌که یک گووررری‌ی‌یل گنده است!» مردم بیچاره نمـی‌دانستند کـه این گوریل 13 متری، بی‌آزارتر از هر آدم یک متری دیگری است، آزارش حتی بـه فیل هم نمـی‌رسد چه برسد بـه آدم.

منتقدهای بی‌ذوق آمریکایی هم مثل همـین آدم‌های غریبة داخل کارتون با «گوریل انگوری» برخورد د. آن‌ها بـه «گوریل انگوری» هم مثل ده‌ها کارتون دیگر، انگ «کارتون شنبه صبح‌ها» را چسباندند، انگی کـه به راحتی مـی‌توانست اعتبار هنری هر کارتونی را زیر سؤال ببرد. اصطلاح «کارتون‌های شنبه صبح‌ها»، اختراع یکی از مطرح‌ترین انیمـیشن‌سازها یعنی «چاک جونز» خالق کایوت و رود رانر و رقیب شرکت هانا -باربرا بود.

این اصطلاح، اصولا بـه کارتون‌های مبتنی بر دیـالوگ دهه 60 و 70 آمریکا اطلاق مـی‌شد، بـه قول خودمان، کارتون‌های رادیویی.

گوریل انگوری، یکی از همـین‌ها بود کـه ساعت 10:30 صبح شنبه از شبکه ABC پخش مـی‌شد. اولین قسمتش، 6 سپتامبر 1975 پخش شد و آخرین قسمتش، 3 سپتامبر 1977. البته بعدها انگوری و بیگلی بیگلی توی چند که تا قسمت‌های کارتون محبوب «اسکوبی -دو»ها هم ظاهر شدند.

«کارتون‌های شنبه صبح‌ها»، معمولا با بودجة کمـی ساخته مـی‌شدند، به منظور همـین از تصاویر کمتری استفاده مـی‌د. درون حالی کـه کارهای والت دیزنی، 24 نقاشی درون ثانیـه بود، کارتون‌های هانا - بار برا بـه طور متوسط از 3 یـا 4 فریم درون ثانیـه استفاده مـی‌کرد.

حرکت کاراکترها، بـه خصوص حرکت دهان و چشم، خیلی محدود بود و در اکثر سکانس‌ها از فریم‌های تکراری استفاده مـی‌شد. تابلوترین سوتی این‌جور کارتون‌ها وقتی بود کـه مثلا قرار بود یک شاخه بشکند و روی زمـین بیفتد. فرض کنید بیگلی بیگلی از یک شاخه آویزان مـی‌شد، از همان اول مـی‌شد حدس زد کـه این شاخه مـی‌شکند و بیگلی بیگلی روی زمـین مـی‌افتد، چون رنگ شاخه با رنگ بقیة درخت فرق داشت.

علت تکنیکی‌اش این هست که بک‌گراند، روی مقوا کشیده مـی‌شود و آن شاخه‌ای کـه قرار هست بشکند روی سل (تلق سلفونی) کشیده مـی‌شود و رنگی کـه روی سل گذشته مـی‌شود با رنگی کـه روی مقوا گذاشته مـی‌شود فرق دارد. آدم‌های ظریف‌کار، معمولا این دو که تا رنگ را نزدیک هم مـی‌کنند.

ولی درون اکثر حالات این ظریف‌کاری صورت نمـی‌گرفت و نتیجة کار، تابلو از آب درون مـی‌آمد. «گوریل انگوری» هم از این قاعده‌ها مستثنی نبود.

با همة این سوتی‌ها، گوریل انگوری، تنـها غول 13 متری بود کـه با آن هیکل گنده‌اش، توی دلم جای خودش را داشت. اگر الان هم نشان بدهندش عین خوره‌های کارتون ندیده، جلوی تلویزیون مـیخکوب مـی‌شوم و تا تمام نشود، حتی فکر بلند شدن از جلوی آن جعبة جادویی هم از سرم رد نمـی‌شود. مـیخکوب مـی‌شوم که تا شاید یکی از آن «انگوری انگوری»‌های بامزه‌اش را درون تأیید یـا تشویقی بگوید و بعد بیگلی بیگلی چند که تا موز کوچولو به‌اش جایزه بدهد.

اکثر کارتون‌های محبوب، صبح‌های شنبه پخش مـی‌شد

اصطلاح «کارتون‌های شنبه صبح‌‌ها» معمولا به منظور آن انیمـیشن‌هایی بـه کار مـی‌رفت کـه از اواسط دهه 1960 که تا 1990، عموما صبح‌های شنبه از شبکه‌های تلویزیونی آمریکا پخش مـی‌شد.

اوج این کارتون‌ها کـه وابسته بـه دیـالوگ هم بودند، دهه 60 و 70 بود و از دهه 80 بـه بعد، کم کم از بین رفت و دهه 90، کلا بـه فراموشی سپرده شد. کلیشـه‌های رایج داستان‌های این کارتون‌های سریـالی چند که تا چیز بیشتر نبودند:

1 - ابر قهرمان‌های بدون خشونت
2 - گروه‌های موسیقی دوره‌گرد
3 - آدم‌های مرموز و عجیب و غریب
4 - زندگی و کنجکاوی نوجوانانـه
5 - اقتباس از فیلم‌های سینمایی محبوب
6 - بازسازی انیمـیشن‌های اولیـه (به خصوص کارهای هانا- باربرا)
7 - کارتون‌هایی با حضور شخصیت‌های محبوب بچه‌ها
8 - اقتباس از کمـیک استریپ‌ها و بازی‌ها
9 - بازسازی انیمـیشن‌های کوتاه کلاسیک

اکثر این کارتون‌ها از شبکه ABC و بعضا CBS و NBC پخش مـی‌شد. منتقدها بـه خاطر دودره‌ بازی‌هایی کـه انیماتورهای این کارتون‌ها درون مرحلة ساخت انجام مـی‌دادند (همان‌هایی کـه توی متن گوریل انگوری به‌شان اشاره شد) معمولا این کارتون‌ها را مـی‌کوبیدند، بـه خصوص این‌که اکثر این کارتون‌ها محبوب مردم بودند و به قول معروف، وارد فرهنگ پاپ شده بودند و افة روشنفکری منتقدها اقتضا مـی‌کرد کـه به شدت این فرهنگ و پیروان این کارتون‌ها را مورد حمله قرار دهند.

جرارد ریت، منتقد آمریکایی، پنج علت اصلی را به منظور از بین رفتن این کارتون‌ها بر شمرده: ظهور سرگرمـی‌های ورزشی جدید، ظهور تلویزیون کابلی و شبکه‌های ‌ای، بازی‌های اینترنتی و ویدیویی، کیفیت پایین انیمـیشن‌ها و کم شدن وقت آزاد خانواده‌ها.




[خاطرات نوستالژیک بچه های دهه 60 - کارتون های دهه 60و70 دانلود فیلم سینمایی نبرد مسکو]

نویسنده و منبع |